تصادف پنج ماهگی
عشقم میخوام امروز از یه خاطره تلخ برات بگم که خودتم برای اولین بار در پنج ماهگی تجربه اش کردی امیدوارم دیگه هیچ وقت برات پیش نیاد و همیشه در پناه خدا سلامت و تندرست باشی امروز جمعه 22 ماه آذر 1392 ما ناهار رفته بودیم خونه عزیز جون چون مراسم دوقلو ها بود آنیسا و آیسا دخترعموهات که بیست روزی میشه متولد شده بودن مراسم تموم شده بود و تو مثل همیشه به نق و نوق و گریه خواب افتادی که پدری گفت زودتر بریم تو ماشین هم اذیت میکردی و منم داشتم به هر طریقی که شده باهات بازی میکردم تا آروم بگیری که یهو نمیدونم چطور شد دیدیم یه ماشین از یه جاده فرعی جلو ما سبز شد و پدری ترمز گرفت اما سرعتش زیاد بود و من جیغ زدم که حسین الان میزن...