سایهسایه، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 13 روز سن داره

سایه کوچولوی مامان و بابا

به یادش و به یاریش

 niniweblog.com

خدایا ما را ببخش و بیامرز....

 

 آمین....

 

تولد تولد ....

ماچتولدت مبارکککککماچ

 

هجدهم تیرماه یک هزارو سیصد و نود دو

ساعت هفت و سی دقیقه عصر روز سه شنبه

همه عشق مادر خوش اومدی به دنیام

                       تصمیم گرفتم برات وبلاگی درست کنم تا همه خاطرات زندگیت و از بدو تولد تا جایی

که عمر یاری کنه مختصر و تصویری برات بذارم تا بدونی و ببینی

                              گل دردونه مامان و بابا فقط یه چیزیو بدون من و بابایی حسین عاشقتیم

خیلییییییییییی زیادددددددد و برای حضورت هر لحظه میگم خدایا هزاران بار شکرت....

 

فرشته کوچولوی نازم خوش اومدی خوش اومدی..

 

 

 

ترلان توچولو

عزیز خاله یهویی همه رو غافلگیر و با اومدنش جمعمون و کامل کرد عصر دوشنبه بیست و شش اسفند نود و دو هفته سی و شش بارداری /خونه مامان هستیم چون مهمان قراره براشون بیاد من دارم به سایه شیر میدم خاله آزی هم رو تخت دراز کشیده نیم ساعتی میشه داریم باهم راجب به عمل زایمان خاله و بیمارستان و اسم بچه و این چیزا میحرفیم خاله رفت توالت اما خیلی طولش داد به مادرجون گفتم یه سری به خاله آزی بزنه نگران شدم آخه خاله کیست بارداری گرفته و کیستش اندازه جنین شده ما هم خیلی این اواخر میترسیم و نگرانشیم که اتفاق ناخوشایندی نیافته دکترش گفته تا جایی که دردی سراغش نیاد منتظر میمونن تا به هفته سی و هفت بارداری برسه و بچه توی دستگاه نره خاله امروز همه ا...
20 فروردين 1393

چند تا عکس

سایه و خوراکی های مامان سایه و تلاش برای ایستادن سایه و تاتابش لالایی ناز     سایه و جاروبرقی کیک خاله مونا برای خوش آمد گویی به سایه بعد نه ماه کیک خورون سایه سایه و تسبیح های مادرجوون   سایه محو تماشای پرشین توون   سایه و بابای مهربونش سایه و کباب سیزده بدر خونه مادرجون       ...
16 فروردين 1393

سه تاییمون به پیشواز عید نوروز میریم

سایه جونم داره عید میاد الان دقیقا دو هفته تا عید نوروز داریم قصد دارم به مناسبت اولین عیدت سفره هفت سین خوشگلی درست کنم آخه امسال اولین بهارته گلکم منم قصد دارم برات سفره هفت سین خوشگلی بچینم به قول مامان بزرگای ما که همیشه دعاشون برامون این بود ایشالله پیر شی مادر منم برات همین دعا رو دارم پیر شی مادر داریم برات خرید میکنیم پدری میگه هرچی لازم برای دخترم بخر مبادا کم و کسری داشته باشه سایه جونم مبارکت باشه اولین بهار زندگیت امسال کلی عیدی میگیری اما همه اش میره تو جیب ما خیلی خب بابا ناراحت نشو  چوچه فینگیل ما همه اشو برات پس انداز میکنیم تازه بیمه عمرتم کردیم از حالا راضی شدی ؟ ...
15 فروردين 1393

عیدت مبارک سایه من

این میتونه اولین.زیباترین و به یادموندنی ترین عید در طول زندگیت باشه آخه اولین بهار عمرته عشقم ما هم هفت سین عید امسال و ازین به بعد همه سالو به امید خدا کنار تو تحویل میکنیم تو هشتمین سین عید سفره ما هستی میگی نه نگاه کن هرکاری کردم نذاشتی کلاه سارافونتو بذارم  پرتش میکردی اینور اونور جدیدا اینجوری شدی چرا آخه؟   ظ انشالله صد و بیست تا بهار و با شادی و دل خوش از سر بگذرونی الهی آمین ...
13 فروردين 1393

چهار دست و پا شدن دخملیمون مبارک

خدایا شکررررررررررررررررت هزاران بار شکرت که به این انتظارمم مثل همه خواسته هام جواب دادی دخملی منم امروز چهار دست و پا شد 25 اسفند نو و دو یعنی در هشت ماه و هفت روزگی آ فرین ماه بانوی من هزار آفرین   عصر دیروز چند قدم اومدی دوباره برای اشتیاق به رسیدن به لب تاپ بازم چند قدم اومدی که من تندی به پدری زنگ زدم  شب دوباره دست و پا شکسته رفتی و حالت سینه خیزی گرفتی برای همین ما خیلی توجه نکردیم اما عصر امروز دیدم چند قدم اومدی اما زودی میشینی منم چیزایی جدید و جالب روبروت گذاشتم  و کلی تشویقت کردم و تو هیجانی شدی که حرکت کنی و ده متری رو اومدی من از ذوق مردم به مادرجون و خاله آزی و بابایی زنگیدم اونا هم خ...
9 فروردين 1393

سایه بازیگوش

آخه این دستمال کاغذی چی داره که تو اینقدر از پاره کردن و بهم ریختش خوشت میاد دختر اینم از غذا خوردنت مادر فدای اون چشای بازیگوشت بره یا این آیفون ..اگه ساعتها بشینی باهاش وقت بگذرونی صدات درنمیاد از تو یخچال بودنت که نگم بهتره میری عقب خودتو محکم میکوبی به درش بعدم به من نگاه میکنی تا ببینی عکس العملم چیه وقتی میبینی میخندم  میخندی و دوباره میری برای تکرارش عجب ناقلایی هستی باید طبقه هاشو تا جای ممکن خالی کنم یه بار که حسابی همه چی رو ریختی بهم اینجا هم عاشق مجسمه فیل ها شدی خیلی دوسشون داری خیلی خیلی بیشتر از اسباب بازیهات اینم از شکلات کاکائو خوردنت آخ آخ آخ نمیدونم چرا تا دستت به سیت بیچا...
9 فروردين 1393

امان از بدخوابی های سایه

خدایا .................. آخه دخترم دیگه بزرگ شدی چهل روزتم گذشت /سه ماه و ده روزتم گذشت/شش ماهتم تموم شد/گلکم گفتن به بازی و شیطنت بیافتی خسته میشی هلاک میشی تخت میخوابی اما مادر قربونت بره بازم که توفیری نکردی باور کن الان که هشت ماهتم تموم شده من هشت ساعتم نشده  از بدو تولدت تا حالا پشت سر هم و بی دغدغه وول خوردنو و لج کردن و از خواب پریدن و شیر خوردنت خوابیده باشم آخه تو چته عسیسم تا کی میخوابی اینجوری بخوابی و ما همچنان از کم خوابی اذیت بشیم گفتن شاید سیر نمیشه به غذا بیاد خوب میشه غذاخورم شدی بازم که  بدمیخوابی کاش لااقل به حرف میاومدی میگفتی چته و چی میخوای گرمته/سردته/ تشنته/گشنته/ خسته شدی/خوابت نمیاد و هرچیزی دیگه من ...
9 فروردين 1393

عکس سایه جونم تو ماه ششم

سایه و پدری لا لا کردن سایه توچولو شش ماهش شده و داره خانمی میشه واس خودش بگم چقدر عاشقته که باورت بشه اما تویی که فقط سلطان قلبشی باور کن....باور کن...   بابایی میگه کی میشه دخترم بزرگ بشه باهم بریم بیرون دوتایی بگردیم خودشو برام لوس کنه و بهم بگه بابایی اینو میخوام ...اونو میخوام ... بگه بابایی برام میخری؟ منم بگم مخلص دخترم هستم و بگم آقای فروشنده هرچی دخترم میخواد بهش بدید... به منم میگه با شما نیام آخه میخواد فقط خودش باشه و دخترش دوتایی تا منم چشام درآد     یه عکس دیگه از شش ماهگیت     تو رورک حسابی برای خودت میچرخی بوس یوووووووووووووووووووووووووس به روی ماهت ...
26 اسفند 1392

نمیخوام بگم که...

نمیخوام بگم که... خیلی بی تجربه بودم     نمیخوام بگم چقدر سخت بود نمیخوام بگم خسته شدم نمیخوام بگم شب و روزم یکی شده بود نمیخوام آه و ناله کنم نمیخوام از بی خوابی هام بگم نمیخوام از بی تابی هام بگم نمیخوام از تو خونه موندن ها و یه جا نشین شدن هام بگمن نمیخوام از چهار ماه روپا بودنات بگم نمیخوام از درد کمر و پاهام بگم نمیخوام از کم شیربودنم بگم نمیخوام از شیر خشک نخوردنات بگم نمیخوام از گریه هات بگم نمیخوام از ماشین سواریهات بگم نمیخوام از نصف شبات بگم نمیخوام از نق و نوق کردنات بگم نمیخوام از خدا خدا گفتن هام ب...
26 اسفند 1392